همایونی حکایتی از خودش فرمایش میکند

ساخت وبلاگ
سکوتی آنقدر سنگین و بی مهابا و وحشی که انگار نه انگار لحظه ای پیش طوفانی سهمگین، بی مقدمه ای، بی نسیمی، بی ابرسیاهی، بی سایه ای از دور، چنان به پا‌خاسته بود که گویی میخواست تا ابدالدهر عنان را به دست گیرد و هرچه هست و نیست را بکند و ببرد و نیست کند. های و هوی و زوزه هایش گوش عالمیان را پر از سنگ ریزه و رمل و ماسه و نمک میکند و نمیشوند هیچ را و آنگاه جوانه ای همایونی حکایتی از خودش فرمایش میکند...
ما را در سایت همایونی حکایتی از خودش فرمایش میکند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3multi-track6 بازدید : 92 تاريخ : سه شنبه 14 فروردين 1397 ساعت: 19:17

یک بار هم با دوچرخه از کوچه ای باریک میگذشتم که پسرکی با هیکلی درشت تر از من، سر راهم ایستاد. تهدید کرد :«این بار هیچی، اگه یه بار دیگه ببینم از این کوچه رد شی میگیرم سیر، کتکت میزنم». بعد هم رفت کنار و من هم راهم را کشیدم و رفتم. آن روز دیگر از آن کوچه نگذشتم. فردایش هم همینطور. پس فردایش هم همینطور. یک هفته بعد تصمیم گرفتم از کوچه رد شوم. رد شدم. آهسته و ه همایونی حکایتی از خودش فرمایش میکند...
ما را در سایت همایونی حکایتی از خودش فرمایش میکند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3multi-track6 بازدید : 90 تاريخ : سه شنبه 14 فروردين 1397 ساعت: 19:17

تقریبا بیست و سه سال دارم. بچه ای که فکر میکند بزرگ شده و چون بزرگ شده دیگر بچه نیست. بچه ای که با یک شوخی کوچک، بزرگ ناراحت می شود. متوجه شوخی بودنش نمیشود. خُرد میشود. مثل یک پتک بر جانش میکوید. زود به دل میگیرد. ساکت میشود. میخواهد از دست خودش فریاد بکشد. سکوت یا فریاد؟ عطش یا طغیان؟ جگرش را می گزد. بند دلش می گسلد. آشوب میشود. سر ناسازگاری برمیدارد. روح همایونی حکایتی از خودش فرمایش میکند...
ما را در سایت همایونی حکایتی از خودش فرمایش میکند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3multi-track6 بازدید : 73 تاريخ : سه شنبه 14 فروردين 1397 ساعت: 19:17

غرفه ای بلند. غرفه ای وهم آلود. غرفه ی بلند موهوم شبستان. جویباری از دامنه ی کوهی تا پای کوهی دیگر در دشتی فراخ. کوهی سر سپید از برف. شبستان سبز. دشتی وسیع با جویباری خشک؛ لیک، نمسار از برف. انتهای بی نهایت کوچه ای پر از قاصدک و سنجاقک و زنبور عسل. پر از کودکی ها و سر زانوهای خونین و دست های زخمی. درخت گردو، عطر گل محمدی، ریحان، تره، شاهی. آبِ خنک. «زاغ های همایونی حکایتی از خودش فرمایش میکند...
ما را در سایت همایونی حکایتی از خودش فرمایش میکند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3multi-track6 بازدید : 56 تاريخ : سه شنبه 14 فروردين 1397 ساعت: 19:17

فرمان ماشین را با دست راست گرفته بودم. آرنج دست چپم روی در بود و مشت چپم به شقیقه ام چسبیده بود. با سرعتی ثابت خیابان را گذراندم، میدان را هم. جاده ای پرشیب و سنگلاخ را هم و بعد به این نقطه رسیدم. نقطه ای متروک با آتش هایی خاموش. متروک برایم یعنی تاریخ. تاریخ برایم یعنی غربت. غربت برایم یعنی کویر. کویر برایم یعنی آرامش. آرامش برایم یعنی استواری. استواری برا همایونی حکایتی از خودش فرمایش میکند...
ما را در سایت همایونی حکایتی از خودش فرمایش میکند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3multi-track6 بازدید : 54 تاريخ : سه شنبه 14 فروردين 1397 ساعت: 19:17